هنوز هم دلواپست میشوم


و تو نیستی و دلواپست میمانم


تا یک شب که دوباره رفتنت را


باور کنم



[ بازدید : 401 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 17 آذر 1394 ] [ 18:41 ] [ صدیقه ]

[ ]


تکرار و تکرار میشود

آری باید رفت

و آری باید دل نداد

و این شاید قانونی است که فراموشی و شاید

ترس از جاودانگی

آن را وضع کرده



باید مسافر بود و سفر کرد


و هجرت را تکرار و تکرار و تکرار کرد....


داستان آمد و رفت که شاید اسمش زندگی است

را دوره بایدکرد

آموخت و یاد داد



[ بازدید : 400 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 17 آذر 1394 ] [ 18:39 ] [ صدیقه ]

[ ]

کورش کبیر


خداوندا سرزمین مرا از حمله بیگانه و خشکسالی و دروغ در امان بدار1

روزی بزرگان ایرانی و مریدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای

ایران زمین دعای خیر کند و ایشان بعد از ایستادن در کنار آتش مقدس

اینگونه دعا کردند

خداوندا اهورا مزداای بزرگ آفریننده این سرزمین بزرگ سرزمینم و

مردمم را از دروغ و دروغگویی به دوربدار

بعد از اتمام دعا عده ای در فکر فرو رفتند و از شاه ایران پرسیدند که چرا این

گونه دعا نمودید؟ فرمودند: چه باید می گفتم؟ یکی جواب داد:


برای خشکسالی دعا مینمودید؟


کوروش بزرگ فرمودند برای جلو گیری از خوشکسالی انبارهای آذوقه و

غلات می سازیم، دیگری اینگونه سوال نمود: برای جلوگیری از هجوم

بیگانگان دعا می کردید ؟


ایشان جواب دادند: قوای نظامی را قوی میسازیم واز مرزها دفاع می کنیم!

گفتند: برای جلوگیری از سیلهای خروشان دعا می کردید ؟

پاسخ دادند: نیرو بسیج میکنیم وسدهای برای جلوگیری از هجوم سیل می

سازیم!

همینگونه سوال و به همین ترتیب جواب شنیدند، تا این که یکی پرسید

اها منظور شما از این گونه دعا چه بود ؟

وکوروش تبسمی نمودند و این گونه جواب دادند !

من برای هر سوال شما جوابی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی شما نزد من

آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد، من چگونه از آن باخبر گردم و

اقدام نمایم .

پس بیاییم از کسانی شویم که به راست گویی روی اوریم و دروغ را از

سرزمینمان دور سازیم، که هر عمل زشتی صورت گیرد باعث اولین آن دروغ

است



[ بازدید : 397 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 17 آذر 1394 ] [ 18:38 ] [ صدیقه ]

[ ]


زندگی شهری و ماشینی چقدر فاصله ایجاد می کند. دهکده جهانی !!
دهکده ای که فضای غریبی دارد.
همه باهمیم و دور از هم. رابطه های مجازی!عشق های شیشه ای.
چشم های مبهمی که پشت
دوربین های کدر به هم شکاکند. یادمان رفت که ما از قبیله ی بارانیم. ما !
مایی که هنوز دستان
مادرانمان بوی علف می دهد. هنوز داس های زنگ زده ی پدرانمان رنگ
علف دارد. هنوز دوغ سفره ی
مان معطر از گل پونه است. ما! مایی که از تبار بارانیم و از اهالی دشت.
در هیاهوی شهر ، در ازدحام
آهن وسیمان و سنگ و در غربت موهوم تمدن گم شده ایم. راه ما به
سمت چشمه بود ، سمت شقایق زارها.
کاش دنیا تکانی می خورد و از شکاف تمدن موهوم راه
گریزی به سمت بهار می یافتیم.

[ بازدید : 391 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 17 آذر 1394 ] [ 18:35 ] [ صدیقه ]

[ ]

پیله تنهایی


نمایش این مطلب تنها به اعضا امکان پذیر است
ابتدا ثبت نام کنید يا وارد شويد

[ بازدید : 387 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 17 آذر 1394 ] [ 18:32 ] [ صدیقه ]

[ ]


باز رسیدیم به ایستگاه

بارون همه جا رو خیس کرده بود

شب بود...

راه زیادی رو پیاده گذرونده بودیم...

خسته بودیم گفتیم بقیه راه رو با اتوبوس بریم...

بخار از دهنت بیرون میومد... خستگی رو توی چشمات میدیدم

یادته... عشقم بودی...

مث این فیلما کاپشن خودمو دادم بهت

... که به حساب سرما نخوری

با اینکه کاپشنمو دادم بهت ولی سرما نخوردم.. رسیدیمخونه

گذشت و گذشت و گذشـــــــــــــــــت...


حالا اومدم توی همونایستگاه اینبار تنها بودم!!!

هوا سرد بود... ولی کاپشنم تنم بود...!!!

رسیدم خونه... جلوی آینه وایستادم یه چیزی نظرمو جلب کرده بود

یه سری موهایسفیدلابلای موهای مشکیم بود...

یه چایی داغ بعدشم خواب...

صبح فردا رسید... حس بدی بود

سرما خورده بودمتنهای تنها...


[ بازدید : 571 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 24 شهريور 1393 ] [ 22:38 ] [ صدیقه ]

[ ]


دلم گرفته از اونایی که میگن دوستت دارم

اما نمیدونن دوست داشتن یعنی چی و چه ارزشی داره...

اونایی که میخوان مال اونا باشی ولی خودشون مال تو نیستن...

اونایی که زیر بارون برات میمیرن اما وقتی که آفتاب میشه همه چی از

یادشون میره...

دلم گرفته از همه... از همه اونایی که میگن دوستت دارم

اما وقتی بین راه از دوست داشتن خسته میشن خیلی راحت تنهات میذارن و

میرن...

دلم گرفته.....


[ بازدید : 597 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 5 شهريور 1393 ] [ 18:48 ] [ صدیقه ]

[ ]



[ بازدید : 539 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 11 مرداد 1393 ] [ 21:38 ] [ صدیقه ]

[ ]

نمی دانم


نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم


[ بازدید : 579 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 11 مرداد 1393 ] [ 21:34 ] [ صدیقه ]

[ ]

هيچكس نيست


هيچكس نيست
نه در پشت پنجره
نه در پشت ديوار
و نه در پشت درياها.....
قاصدك ها هم راه را گم كرده اند
تنها جسم مانده و روحي آرام
آرام...
چشم هايم را به بادبادك هايم مي سپارم تا آسمان را در آغوش بگيرند
و برايم بگويند
كه در آسمان هم
هيچكس نيست....
پ.ن:
تند تند مي جو يد ناخن هايش را
سرد بود
انگار لباسي از برف بر تن داشت
عروسك هايش خوابيده بودند
شهر خوابيده بود
و مادر بزرگ در قاب عكسش همچنان بيدار...
گاهواره ي روزهاي كودكي اش ديگر تكان نمي خورد
و
كودكي اش را هم بايد قاب بگيرد با روباني سياه....
كاش كودكي اش را در گاهواره اش تكان مي داد...
كاش امشب هم گاهواره اي ميداشت ...
دلش براي امشب هاي خود تنگ ميشود.....


[ بازدید : 572 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 26 تير 1393 ] [ 23:37 ] [ صدیقه ]

[ ]

ساخت وبلاگ تالار مشاور گروپ لیزر فوتونا بلیط هواپیما تهران بندرعباس اسپیس تجهیزات عقد و عروسی تعمیر کاتالیزور تعمیرات تخصصی آیفون درمان قطعی خروپف اسپیس فریم اجاره اسپیس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]